کتاب "من او "گرا تمام کردم. بخش آخر کتاب به شدت روی اعصابم بود.بعد از تمام شدن کتاب در وب جستجو کردم ببینم نظر سایر خواننده ها چی بود؟ همه به شدت تعریف کرده بودند و کتاب را با سووشون مقایسه کرده و از آن هم بهتر دانسته بودند.ولی من کتاب را دوست نداشتم. شاید این امر به خاطر بیسوادی من باشد، اما من می گویم چون من از شعار خسته ام. شخصیت اول داستان علی فتاح، یک انسان منفعل و ضعیف هست که در طول داستان هیچ پویایی ندارد.آقای امیرخانی در این داستان به این جمله پرداخته است که "من عشق فعف ثم مات شهیدا " که هرکس عاشق شود و از عشقش چشم بپوشد، مثل این است که شهید شده است.

اول از همه این گذشتن باید در راه خدا باشد، که من در این عشق چیزی ندیدم. بعد دلیل گذشتن از این عشق بر من معلوم نشد. چرا وقتی همه چیز آماده و هر دو طرف عاشقند و هیچ مانع خارجی وجود ندارد، باید از این عشق گذشت؟ دلیل گذشتن از این عشق و اساطیری کردن آن چی بود؟ من جز انفعال عاشق چیزی ندیدم.

در فصل آخر این همه صغری و کبری چیدن برای جا دادن علی فتاح در قطعه شهدا چی بود؟ علی فتاح اشتباه به جای شهید دیگری دفن می شود تا به خواننده بگوییم بله مات شهیدا درست شد؟؟؟؟

اما آنچه که در این رمان ستودنی بود، نوع اطلاع رسانی تاریخی رمان بود که بسیار زیبا تاریخ معاصر کشورمان در آن تصویر شده بود و آنچه که باعث تعجب من شد، اطلاعات نویسنده درباره آداب و رسوم آن زمان با توجه به جوان بودنشان بود.

بازی نویسنده با خواننده در بعضی جاها جالب بود و در بعضی جاها من خواننده را عصبی کرد مثل فصل ده او که انواع ترکیبهای دو انگشت از دو دست مختلف با دو انگشتر مختلف آورده شده بود و باز هم من با املای کلماتی مثل محظورات!! به تر، ساخت مان و .... مشکل اساسی داشتم. راستی اگر هر کدام از ما به سلیقه خود املای کلمات فارسی را تغییر دهیم، در نهایت چه چیز از زبان فارسی باقی خواهد ماند؟